فرزندان شما، فرزندان شما نیستند !
پدران و مادران امروز ...
آن ها پسران و دختران خواهشی هستند که زندگی به خود دارد، آن ها به واسطه ی شما می آیند اما نه از شما !
و با آن که با شما هستند، از آن شما نیستند !
شما می توانید مهر خود را به آن ها هدیه بدهید، اما نه اندیشه های خود را !
زیرا که آن ها اندیشه های خود را دارند... !!!
شما می توانید تن آن ها را در خانه نگه دارید، اما نه روحشان را !
زیرا که روح آن ها در خانه ی فرداست ... که شما را به آن راه نیست ! حتی در خواب !!
شما می توانید بکوشید تا مانند آن ها باشید، اما مکوشید تا آن ها را مانند خود سازید !
زیرا که زندگی واپس نمی رود و در بند دیروز نمی ماند ...
تا پرواز بعدی ...
جالب بود. با شما موافقم. موفق باشید
سلام سعید مطالبت رو خوندم موفق باشی منتظرتم
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی:
ای همدمان پنجره های گشوده در باران:
بر او ببخشایید بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است زیرا که ریشه های بار اور شما در خاکهای غربت او نقب می زنند.
بهتر بود می نوشتی جبران خلیل جبران!
شاید خوشش نیاد اسمشو بیارم!
آی گفتی٬ آی گفتی٬ چرا بزرگترا این چیزا رو نمی فهمن؟!!
چون ماییم که بدون آگاهی، بزرگ میشیم و میشیم بزرگ ترا !!
متنت عالیه٬ بلاگم بیا اگه پشیمون شدی با من!!
سلام سعید عزیز .. مدتی قبل بهم سر زده بودی که این حقر کوتاهی کرده بودم و نیومده بودم ..
می بینم که مدتی است به روز نشدی امیدوارم که این به روز نشدن دلیلش به شادی باشه نه غم .
و اگر نیک بنگری میبینی که هیچ چیز در این دنیا از آنِ ما نیست ..
شاد باشی دوست داشتی بیام اون ور ها
دلیلش اینه که هیشکی نمیتونه بین یه نوشته ی عالی و یه نوشته ی زرد تکراری، فرق بذاره