...بی انتها...

آرمان گرایی!... افرادی که مرض قلبی دارند بخوانند!

...بی انتها...

آرمان گرایی!... افرادی که مرض قلبی دارند بخوانند!

مقایسه دو نوع عشق:

 

از کدام نوع عشق استفاده می کنید؟!

عشق نوع ۱*:

  1. بر اساس خودخواهی و سودی که عاشق می برد
  2. حاوی خشونت، آزار و جنایت
  3. گیر دادن به ظاهر و قیافه ی معشوق
  4. تعصب و غیرت محدود کننده
  5. احساس تملک بر یکدیگر
  6. تمایل زیاد برای اختلاط فیزیکی
  7. با یافتن مورد بهتر، کم رنگ می شود
  8. اطاعت معشوق از عاشق
  9. به راحتی دروغ می گویند
  10. با وصال پایان می یابد!

up-down

عشق نوع ۲*:

  1. از خود گذشتگی
  2. حاوی محبت و رقت
  3. مهم نبودن ظاهر و قیافه
  4. آزادی معشوق
  5. درصد خیانت=۰
  6. پایداری بسیار زیاد
  7. قابل جایگزینی با هیچ مورد بهتری نیست
  8. اطاعت عاشق از معشوق
  9. بر روی «صداقت» بنا شده است
  10. وصال یا عدم وصال تغییری در آن ایجاد نمی کند!


* هر دو از جنس انسان به انسان.

خواب

 

  1. هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب بیدار می شدم.
  2. دیشب قبل از خواب، خاطره ی غروب یه عشق مجازی* تو ذهنم زنده شد.
  3. امروز صبح خواب موندم! (یه خواب پوچ و بی محتوا)


*عشق مجازی: عشقی بر اساس و سرشار از خودخواهی، گیر دادن، تعصب، تملک، تمایل، خیانت و اطاعت که با وصال پایان می یابد...! / عشقی از نوع عشق بچه ها به دوچرخه / عشقی قابل تعریف با هزاران عبارت زیبای پوچ! / عشق امروزی!!!

راز

گفتم: برو، نرفتی و باز هم در زدی

گفتم: بسه برو! گفتم: این جا سنگین و شلوغ است، جا برای تو نیست.

اما نرفتی.

بعد در را باز کردم و گفتم: نگاه کن چقدر شلوغ است! و تو خوب می دانستی که آن جا چقدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و حرف و حرف و حرف وتنهایی و بغض و زخم و یأس و دل تنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و و غربت، در هم ریخته بود و دل گیج گیج بود، سیاه و شلوغ و سنگین بود.

گفتی: این جا رازی نیست، گفتم: راز

گفتی: من رازم.

و آمدی تا وسط خط کش ها و گویی توفانی غریب در گرفت، آن چنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود و من می دیدم که حرف ها و فلسفه ها و کتاب ها و خط کش ها و کاغذها و یأس ها و تاریکی ها و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دل تنگی و غربت و اندوه، مثل ذرات شن، از سطح دلم روبیده می شدند و دل خلوت و عجیب سبک.

و تو در دل هبوط کردی. گفتم چیستی؟

گفتی: راز !

(بر گرفته از کتاب روی ماه خداوند را ببوس اثر مصطفی مستور)

عشق 2


شیخ بهایی تو کشکول می گه که افلاطون گفته:
عشق نیرویی است که از وسوسه های آز و صورت های خیالی هیکل طبیعی در انسان زاییده می شود.
در دلاور ایجاد ترس می کند و در ترسو دلاوری می آفریند و هر کسی را به صفتی که ضد آن است متصف می دارد...


یکی دیگه می گفت:
عشق، اشتیاقی است که پروردگار، به موجودات زنده می بخشد تا با آن ممکن سازند آنچه را برای دیگری نا ممکن است ...

اما من هنوزم می گم که «صحبت درباره ی عشق لازم نیست! عشق آوای خودش را دارد...»


تا پرواز بعدی...