...بی انتها...

آرمان گرایی!... افرادی که مرض قلبی دارند بخوانند!

...بی انتها...

آرمان گرایی!... افرادی که مرض قلبی دارند بخوانند!

آخرین اتفاق...

سلام...

کیه که میگه "خدا منو فراموش کرده"؟(اینجا) وقتی حتی تو انتخاب موضوع مطلبی که می خوای تو وبلاگت بنویسی هم به طور خیلی واضح و تابلو، راهنماییت میکنه؟ مستقیم بهت میگه...

...

هیچ کس اون اطراف نبود، صدای تبر از دور، ریتم صدای جیرجیرک ها رو به هم میزد...

- داری چی کار میکنی؟ اون تبرو بنداز زمین... این کشتی قراره فردا حرکت کنه؟

- لطفاْ مزاحم کارم نشو! من چیزی می دونم که تو نمی دونی...

- من نمی دونم؟ من؟ موسی، پیامبر خدا ! . داری سوراخش می کنی! الآن غرق میشه!

- نترس، غرق نمی شه... فقط یه کم آب توش پر میشه... تا حدی که فردا نتونه حرکت کنه!

- تو حق نداری این کارو بکنی!

- حق و نا حق رو تو تعیین نمی کنی! لطفاْ دستاتو از یقه ی من بردار و بذار کارمو بکنم...

- آخه چرا؟ تو هم که پیامبر خدایی! خدا می گفت خضر آدم خوبیه!! پس بگو منظورت از این کار چیه؟

- تو تا کجا رو می بینی و من تا کجا ؟!!!... من بین دوتا راه، یکیشو انتخاب کردم: یا کشتی به سلامت حرکت کنه و بعدش که تو نمی دونی چی میشه، یا اصلاْ حرکت نکنه...

- چرا راه دوم؟

- اگه تو هم می دونستی که کشتی با حرکتش به اون کشتی مهاجم که فردا از مسیر این کشتی رد میشه، برخورد می کنه و با حمله ی اونا، می شکنه و نصف مسافراش غرق می شن، چی کار می کردی؟... اینا چیزاییه که تو نمی دونی و لی من با این همه عمر، خیلی چیزا رو فهمیدم...

یادته اون بچه ای رو که کشتم؟ اون موقع هم می خواستی جلوی منو بگیری... اگه اون زنده می موند الآن اوضاش،خیلی بد تر از ساکنین اون کشتی مهاجم بود که قراره فردا این کشتی رو غرق کنن... ولی اگه فقط بهت می گفتم که اون بچه رو بکش یا اینو سوراخ کن، هیچ وقت انجام نمی دادی،...با یه دید دیگه، می شه فهمید که کشتن اون بچه و صدمه زدن به این کشتی، یه فداکاریه بزرگه... که خدا هر روز داره برای ما از این کارا می کنه و ما فقط با یه نگاه پر از ترس و خشم و سوال، نگاش می کنیم...

حالا اگه شما ببینید خدا داره کشتیتونو سوراخ می کنه، چی کار میکنید؟

تا پرواز بعدی...

بذار و برو...

سلام

از بچگی دو تا بودم!

یکی خودم بودم و قایم شده بودم و اون یکی بیرون بود و همه می دیدنش و بهش می گفتن "سعید" !

اونی که قایم شده بود همیشه مواظب اونی بود که اون بیرونه...

اونی که بیرون بود، می دید و می شنید و این یکی تحلیل می کرد...

ولی اون بیرونیه به این یکی اجازه ی حرف زدن نمی داد و فقط خودش حرف می زد....

 من از این مسئله خیلی ناراحت بودم... تا این که تصمیم گرفتم این دو تا رو یکی کنم...

 و موفق شدم.

اولش خوب بود: "سعید چقد خوب شده..." فک می کردم خودم شدم...

ولی تازه فهمیدم که چقد تنها شدم...! که تنها همدم واقعیمو از دست دادم...! با دستای خودم...!

تازه فهمیدم اونی که اون بیرون بود چند تا دوست داشت...! که حالا من یه جور دیگه می بینمشون...! تازه فهمیدم چقد تنهایی خوبه!!!

  • چقد خوبه آدم تنها باشه!!! چقد خوبه آدم دوستای الکیشو از دست بده!!!
  • چقد خوبه آدم به اونایی که فک می کنن از اون بالا ترن محل نده!!! چقد خوبه آدم به پری دریایی هایی که می خوان تورش بزنن بخنده!!!
  • چقد خوبه آدم بذاره و بره... فقط بره!!!   تا بی نهایت...
  • حتی قایقشم با خودش نبره !!!

 

پس بر نمی گردم...

خدا بیامرز سهراب می گفت:

هم چنان خواهم راند... هم چنان خواهم خواند... دور خواهم شد از این خاک غریب...

که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق... پهلوانان را بیدار کند...

نه به آبی ها دل خواهم بست... نه به دریا... پریانی که سر از آب به در می آرند... و در آن تابش تنهایی ماهی گیران... می فشانند فسون از سر گیسوهاشان...

پشت دریا شهریست، که درآن، پنجره ها، رو به تجلی باز است...

بام ها... جای کبوتر هاییست، که به فواره ی هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده ساله ی شهر... شاخه ی معرفتیست...

قایق از تور تهی... و دل از آرزوی مروارید...

هم چنان خواهم راند... هم چنان خواهم راند...

 

تا پرواز بعدی...

پائولو کوئلیو!

 

گوش کردن کار ساده ای نیست!

سلام...

چرا جدیدن همه یاد گرفتن هر چی میشه و به هر چی که دلشون می خواد نمی رسن، می رن سراغ خدا و شروع میکنن هر چی دلشون خواست  و در اومد، میگن؟

خود ما... تو دعاهامون همیشه سعی می کنیم توضیح بدیم که کجا اشتباه کردیم و اینکه دوست داریم چه اتفاقی برامون بیفته! اما خدا همه ی اینا رو میدونه...گاهی فقط از ما می خواد که به ندای جهان گوش بدیم و صبور باشیم...(پائولو کوئلیو)    چرا؟

چون وقتی به آخر داستان رسیدیم خواهیم دید که چیزایی که ظاهراً بد یا شر می دونستیم اکثراً خیر و نیکی بوده  (پائولو کوئلیو)(البته اگه تا اون موقع کور نشده باشیم!)

پس خود ما (آدما) چی کاره ایم؟ غیر از اینه که داریم نقش کدوی پخته رو بازی می کنیم؟!

جالبه... فقط موقع سختی ها و گرفتاریا و شکستامون یادش می کنیم ... اینو دیگه همه میدونن.

یکی می گفت : فقط رنج توبه های خود را به خدا تقدیم نکن! شادی هایت را نیز تقدیم او کن.(اوشو)

همینه دیگه میگم همیشه بهترین راهو می بینیم ولی باز همون راهیو می ریم که به اون عادت کردیم(پائولو کوئلیو)!!!

چون بلد نیستیم که زندگیمونو به نبردی تبدیل کنیم که سزاوار موجودیه با زندگی ابدی. (پائولو کوئلیو)

پس چون کسی بلد نیست و اونایی که بلدن می ترسن بگن!... تا پرواز بعدی...