-
چراغ گمراهی
شنبه 18 دی 1389 22:36
فهمیدم... کسی که راه درست را می رود... و اعتقاداتی درست دارد... خودش را برتر نمی بیند و تمایلی به مسخره کردن دیگران ندارد ٪ ----------------- => هر وقت در خودم تمایلی به مسخره کردن کسی (حتی لاشه ی سگ مرده ای!) ببینم خواهم دانست که اعتقاداتم تخریب شده و راه را گم کرده ام...
-
آدم های سخت
شنبه 20 آذر 1389 01:16
چه سخت است حرف زدن با کسی که احساس خوشبختی می کند؟! که پنجره های قلب خود را بسته تا خوشبختی خود را حفظ کند... چه سخت است حرف زدن با آدم های سخت!
-
بال های مجروح
یکشنبه 14 آذر 1389 00:33
نمی شه که همه حرف ها رو تو اون قالب زد! حالا ما یه چیزی گفتیم!! آدمی نیستم که بتونم تو قالب زندگی روزمره و عادی حرف هامو بزنم... ... یه گرد گیری اساسی می کنیم و دوباره را ه می اندازیم این وبلاگ خاک خورده قدیمی رو... البته باید قبلش یه فکری به حال این بال های زخمی بکنم. ... تا پرواز بعدی!
-
کوچ
یکشنبه 3 شهریور 1387 02:11
سلام سعی می کنم همه ی حرفامو تو قالب همون وبلاگ خاک خورده ی قدیمی احیا شده بزنم یه کم هم بذاریم این جا خاک بخوره!
-
عظمت زنانه یعنی این!
شنبه 8 تیر 1387 23:09
دختر: خواهر کوچیکه 6 سالشه! روز مادر که می بینه چیزی برای هدیه دادن نداره، نمی تونه بی خیال بشینه. یکی از جورابای مامانشو از تو کشو در میاره، کادو می کنه می ده بهش! مادر: کودکی در آتش جان سالم به در برد... مادری بر اثر سوختگی جان سپرد! همسر: حاج آقا به حاج خانم می گه: بی پدرا...! فهمیدن خانم خارجیه زن واقعیم نیست؛...
-
New Old Weblog!
سهشنبه 10 اردیبهشت 1387 14:57
سلام یه وبلاگ خاک خورده ی قدیمی که دوباره احیا شد: خاطرات بی انتها
-
یک داستان واقعی!
پنجشنبه 16 اسفند 1386 03:28
یادم نیست دقیقاً کی بود... شاید یه هفته پیش؟ شایدم بیشتر... درست همون موقع که فک می کردم همه چی تحت کنترلمه! بلند شدم و با جدیت و اقتدار گفتم: چی داری می گی؟ بی خیال شو دیگه! بسه... زیر چشمی یه نگاه بهم انداخت و دوباره شروع کرد: من خودم این فرشا رو پهن کردم، با دستای خودم این سنجاقا رو زدم، من... خودم... ؛ من که نمی...
-
ماهی گیر
یکشنبه 28 بهمن 1386 16:21
مرد ماهی گیر قایق فرسوده اش را داخل آب انداخت و با تور بزرگی که به زحمت بر دوشش می کشید وارد آن شد؛ پاروهایش را برداشت و آرام آرام بر روی آب به راه افتاد... چشم چپش نمی دید! خانواده اش فقیرترین خانواده ی شهر بودند. از وقتی که جدّ بزرگ خانواده، از راه ماهی گیری، ثروتمندترین مرد شهر شده بود فرزندانش نسل اندر نسل،این...
-
دل کندن
یکشنبه 14 بهمن 1386 13:57
شاید ۶۰۰۰ سال است که هابیلیان با «من»* می جنگند. جنگ! ولی کشتن «من» خون می خواهد، خون دل یا خون تن؛ چه فرقی می کند؟! مهم دل کندن است... از هر چه روح را رشته رشته به حصار تن می دوزد. مهم دل کندن است... دل کندن از کاری که توان و میل به انجامش هست، ولی نباید باشد؛ دل کندن از چیزی که عشق و علاقه به آن هست، ولی نباید باشد؛...
-
بازیچه!
یکشنبه 2 دی 1386 14:42
بازی خوردن و بازیچه شدن یعنی یا بری تو حاشیه یا ببرنت! حاشیه یعنی یا انحراف یا کناره گیری . انحراف یعنی سقوط و کناره گیری یعنی مرگ ... یا بمیر ، یا مرد باش و درست بمون !
-
هم سن!
یکشنبه 18 آذر 1386 15:23
شادی هایم را با چه چیز تو قسمت کنم؟ با تابلویی چوبی که نشان از بی نشانی توست؟ یا با سنگی که نماد مردگان است؟ دوست هم سن من! چگونه می بینی خفتگان در حال خور خور و مردگان متحرک و پر سر و صدای اطرافت را و این طور سکوت کرده ای؟ می بینی! بهایی را که برای بیداریت پرداختی، به بهانه ای به بازی گرفته اند؟ می بینی! بی خبران را...
-
دوچرخه
چهارشنبه 7 آذر 1386 14:48
دیدید به بچه میگن درستو بخون، ۲۰ بگیری برات دوچرخه می خرم؟! مثل بچه ای باشید که دوچرخه رو براش خریدن... و هنوز درسشو نخونده!
-
بخشش.
چهارشنبه 23 آبان 1386 14:23
آیا آنان که می دانند با آنان که نمی دانند برابرند؟ این جمله ها را بارها شنیده ایم: «خدا رزّاق است*»، «روزی همه ی موجودات به عهده ی خداست»، « خدا شریک ندارد »، «هر که را بخواهد روزی می دهد، بدون حساب»... پس این همه تاکید برای بخشش و انفاق برای چیست؟ آیا غیر از این است که خدا می خواهد دل کندن را یاد بگیریم؟ آیا غیر از...
-
دو چیز مربوط!
سهشنبه 22 آبان 1386 20:36
عظمت کسی که در راه خدا می جنگد و در این راه کشته می شود بیشتر از عظمت کسی نیست که می تواند(و می خواهد) خواسته ای (زمینی) را انجام بدهد، و انجام نمی دهد. علی(ع) ------------------------------------------------------------------------- کسی که عاشق (انجام کاری زمینی) باشد و کتمان کند و چشم بپوشد و بمیرد شهید مرده است. به...
-
دل کندن
جمعه 18 آبان 1386 20:00
می دونی دل کندن یعنی چی؟ یه روز که به شدت هوس استخر کردی... برنامه بچین و با دوستات برو استخر! بلیط بگیر و آماده شو... تا لب آب هم برو. و در حالی که تمام سلولای بدنت انتظار پریدن توی آب رو می کشن برگرد...! لباساتو بپوش و بیا بیرون! یا بهتر بگم: دل کندن، بی خیال شدن یه عشق و یه رابطه و یه دوست نیست! چند نمونه از این...
-
شهید
شنبه 12 آبان 1386 14:22
حذف موضوع نا مأنوس «موفقیت»! و افزودن «شهید» به موضوعات این وبلاگ... حذف بعضی پست های قبلی... و سایر تغییرات این وبلاگ، دلیل دارد!!!
-
مقایسه دو نوع عشق:
شنبه 5 آبان 1386 13:42
از کدام نوع عشق استفاده می کنید؟! عشق نوع ۱*: بر اساس خودخواهی و سودی که عاشق می برد حاوی خشونت، آزار و جنایت گیر دادن به ظاهر و قیافه ی معشوق تعصب و غیرت محدود کننده احساس تملک بر یکدیگر تمایل زیاد برای اختلاط فیزیکی با یافتن مورد بهتر، کم رنگ می شود اطاعت معشوق از عاشق به راحتی دروغ می گویند با وصال پایان می یابد!...
-
خواب
یکشنبه 29 مهر 1386 09:28
هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب بیدار می شدم. دیشب قبل از خواب، خاطره ی غروب یه عشق مجازی* تو ذهنم زنده شد. امروز صبح خواب موندم! (یه خواب پوچ و بی محتوا) *عشق مجازی : عشقی بر اساس و سرشار از خودخواهی، گیر دادن، تعصب، تملک، تمایل، خیانت و اطاعت که با وصال پایان می یابد...! / عشقی از نوع عشق بچه ها به دوچرخه / عشقی قابل...
-
دلخوشی!
چهارشنبه 25 مهر 1386 14:58
-
خداحافظی!
چهارشنبه 18 مهر 1386 17:23
سلام!!! بعضیا با کلی سر و صدا و اشک و آه خداحافظی می کنن، دل هزار تا آدم عامی که عقلشون تو چشمشونه رو می شکنن، یه مدتی پیداشون نمی شه... بعدش می بینی خیلی یواش از یه کناری دوباره میاد! خیلی وقته تو وبلاگا هم از این کارا می کنن. ولی تو این سطح کوچیک زیاد به چشم نمیاد. یارو میاد با کلی افه، با آماده سازی قبلی یا بدون...
-
خاک
چهارشنبه 11 مهر 1386 21:12
دو ساله که کاشتمش ولی هنوز قد نکشیده. دیگه داشت اعصابمو خورد می کرد. نهال زیتونمو می گم... تا اینکه دو روز پیش ... دو روز پیش تو خاک کنارش برکت گذاشتیم! خیلیا اومده بودن ببینن... دو روز پیش ! دو شبانه روزه که نهال زیتون من سرش شلوغ شده! یه کم هم قد کشیده. البته کسی به نهال من توجه نمی کنه، خودمم دیگه زیاد متوجه حضورش...
-
راه های بی پایان، سقوط های ساده!
سهشنبه 22 خرداد 1386 13:54
در شگفتم، از آدمی که گم شده ی خود را می جوید، در حالی که خود را گم کرده و نمی جوید . در عجبم، از آدمی که آسایش را می جوید، در حالی که در این دنیا به آن نخواهد رسید ... در حیرتم ! از گنجشکی که در اتاقی گیر کرده و مدام خود را به شیشه ی روشن پنجره ای بسته می کوبد؛ نگاهش را به پرنده های آزاد روبرویش دوخته و از پنجره رو...
-
راز
شنبه 22 اردیبهشت 1386 14:14
گفتم: برو، نرفتی و باز هم در زدی گفتم: بسه برو! گفتم: این جا سنگین و شلوغ است، جا برای تو نیست. اما نرفتی. بعد در را باز کردم و گفتم: نگاه کن چقدر شلوغ است! و تو خوب می دانستی که آن جا چقدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و حرف و حرف و حرف وتنهایی و بغض و زخم و یأس و دل تنگی و اشک...
-
فال حافظ!
سهشنبه 28 فروردین 1386 10:29
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی جهان پیر رعنا را ترحم در جبلّت...
-
یک پرواز تاریخی!
چهارشنبه 18 بهمن 1385 17:37
سلسله ی بدی های تاریخ از "من" شروع شد... شیطان به خاطر "من" حرف خدا رو زمین انداخت، قابیل به خاطر "من" هابیل رو کشت، بنی اسرائیل به خاطر "من" تو کمتر از یک ساعت، هفتاد تا از پیامبراشونو کشتن و بعدش انگار نه انگار! سلسله ای که از قابیل شروع شد، با یزید تقویت شد و با دجّال تموم می شه همیشه "من" رو داره! "من" ... کلمه ای...
-
چشم!
یکشنبه 3 دی 1385 15:33
رستم قدرت و سیمرغ افسونکار، دست در دست هم اند ... و توطئه می چینند تا تو را، اگر هم رویین تنی، از همان روزن باز چشم که در دنیا داری به تیرت زنند و کورت کنند و به خاکت افکنند …
-
عشق 2
چهارشنبه 12 مهر 1385 15:35
شیخ بهایی تو کشکول می گه که افلاطون گفته: عشق نیرویی است که از وسوسه های آز و صورت های خیالی هیکل طبیعی در انسان زاییده می شود. در دلاور ایجاد ترس می کند و در ترسو دلاوری می آفریند و هر کسی را به صفتی که ضد آن است متصف می دارد... یکی دیگه می گفت: عشق، اشتیاقی است که پروردگار، به موجودات زنده می بخشد تا با آن ممکن...
-
!Sadness!
سهشنبه 31 مرداد 1385 11:46
. Once in a while to be sad is not bad .sadness had its own beauty you have just to learn to enjoy beauty of sadness ...its silence, its depth
-
آخرین اتفاق...
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 17:16
سلام... کیه که میگه "خدا منو فراموش کرده"؟( اینجا ) وقتی حتی تو انتخاب موضوع مطلبی که می خوای تو وبلاگت بنویسی هم به طور خیلی واضح و تابلو، راهنماییت میکنه؟ مستقیم بهت میگه... ... هیچ کس اون اطراف نبود، صدای تبر از دور، ریتم صدای جیرجیرک ها رو به هم میزد... - داری چی کار میکنی؟ اون تبرو بنداز زمین... این کشتی قراره...
-
بذار و برو...
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1385 12:44
سلام از بچگی دو تا بودم! یکی خودم بودم و قایم شده بودم و اون یکی بیرون بود و همه می دیدنش و بهش می گفتن "سعید" ! اونی که قایم شده بود همیشه مواظب اونی بود که اون بیرونه... اونی که بیرون بود، می دید و می شنید و این یکی تحلیل می کرد... ولی اون بیرونیه به این یکی اجازه ی حرف زدن نمی داد و فقط خودش حرف می زد.... من از این...