-
پائولو کوئلیو!
سهشنبه 5 اردیبهشت 1385 15:35
گوش کردن کار ساده ای نیست! سلام... چرا جدیدن همه یاد گرفتن هر چی میشه و به هر چی که دلشون می خواد نمی رسن، می رن سراغ خدا و شروع میکنن هر چی دلشون خواست و در اومد، میگن؟ خود ما... تو دعاهامون همیشه سعی می کنیم توضیح بدیم که کجا اشتباه کردیم و اینکه دوست داریم چه اتفاقی برامون بیفته! اما خدا همه ی اینا رو میدونه......
-
فرزند
یکشنبه 7 اسفند 1384 10:00
فرزندان شما، فرزندان شما نیستند ! پدران و مادران امروز ... آن ها پسران و دختران خواهشی هستند که زندگی به خود دارد، آن ها به واسطه ی شما می آیند اما نه از شما ! و با آن که با شما هستند، از آن شما نیستند ! شما می توانید مهر خود را به آن ها هدیه بدهید، اما نه اندیشه های خود را ! زیرا که آن ها اندیشه های خود را دارند......
-
لذت
چهارشنبه 26 بهمن 1384 14:49
خوش به حال غنچه های نیمه باز ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
-
دنیا !
سهشنبه 27 دی 1384 14:29
وقتی از این دنیا و آدمای توش دلم گرفت... از گوشه ی اتاقم پرواز کردم تو دنیای علی(ع)... تو یه توده ی مه از دریچه ی چشمای قشنگش نگاه کردم به پشت سرم، به آدمای دنیا : نجات یافته ای مجروح، یا مجروحی پاره پاره تن، دسته ای سر از تن جدا، و دسته ای دیگر در خون خود تپیده، گروهی انگشت به دندان، و جمعی از حسرت و اندوه، دست بر...
-
ناز برای فردا !
چهارشنبه 14 دی 1384 15:39
آهای... تو که منتظر فردا وایستادی ... ! اگه دیدیش! از طرف من بهش بگو ... من منتظرش نیستم ...! اون باید منتظر من باشه ...! خودم می دونم که آسمون بدون پرنده هم آبیه ...! ولی من پرنده نیستم که آسمون بخوام ...! من پروانه ام ... یه شمع برام کافیه ! یه شعله کوچیک واسه سوختن ... پس به آسمونم بگو ... من نازشو نمی کشم ...! اون...
-
نگاه ... جای پای خدا ...
پنجشنبه 8 دی 1384 12:22
روزی من و خدا در ساحل دریا قدم میزدیم ! در پشت سر ما دو جفت پا روی ماسه دیده میشد... و من با او در افق، صحنه های مختلف زندگی ام را به نظاره نشسته بودم. اما در لحظات سخت و طاقت فرسا متوجه شدم که تنها یک جای پا روی ماسه هاست !!؟ از خدا پرسیدم: چرا در این لحظات و در اوج نیاز، تنهایم گذاشتی؟ گفت:در این لحظات، به این دلیل...
-
نشانه ها ...
سهشنبه 17 آبان 1384 09:56
تا حالا شده به خاطر یه عطسه صبر کنید ؟!! یا با افتادن قند توی چای منتظر مهمون بشینید ؟!! تا حالا شده از مواجهه با شخص ناشناسی که اصلاً انتظارشو نداشتید استقبال کنید ؟!! یا به الهامایی که بهتون می شه بیشتر از استدلالای عقل حسابگرتون توجه کنید ؟!! تو تک تک لحظه های زندگی؛ ما داریم راهنمایی میشیم... پس « خدایا لحظه ای ما...
-
حال! ... هدیه! ... برنامه؟
یکشنبه 10 مهر 1384 12:16
شنیدم دختری با لحنی متقاعد کننده به دختر دیگری می گفت: من زندگی خودم را این طور برنامه ریزی کرده ام ... ! آیا این دختر روی رخدادهایی هم حساب کرده که درست در زمانی رخ می دهند که منتظرشان نیستیم ؟ آیا فکر نمی کند که شاید خداوند، برنامه ای متفاوت و بسیار جالب تر داشته باشد ؟ آیا این فرضیه را هم جدی می گیرد که دخالت اشخاص...
-
واقعاً همینه که تو فکر می کنی...؟؟؟!!!
دوشنبه 23 خرداد 1384 16:01
یه تیکه یخو که تا دمای ۵۰ درجه زیر صفر سرد شده بردارید و به اون گرما بدین...! اولش هیچ اتفاقی نمیفته، این همه انرژی گرمایی صرف می شه ولی هیچ نتیجه ی قابل رویتی مشاهده نمیشه! یه هو تو دمای صفر درجه ، یخ ذوب میشه و به آب تبدیل می شه... کارو ادامه بدید...! بازم انرژی زیادی صرف می شه بدون اینکه تغییری ببینیم تا اینکه وقتی...
-
سلام...
دوشنبه 23 خرداد 1384 13:14
من به خاطر اینکه یه چیزی همیشه قلقلکم می ده وظیفه خودم می دونم که به هر جا می رسم بقیه رو هم با خودم ببرم ... حالا که مثلاً به یه جاهایی رسیدم می خوام تو این یه تیکه جا یه تراولینگ بزرگ راه بندازم ... حالا اگه میخواید بیاید ... بیاید ...!؟ ... I'm waiting for the flight